فقل هل لک الی ان تزکًی

پس بگو آیا تو را میلی هست به آن که پاک شوی؟!

فقل هل لک الی ان تزکًی

پس بگو آیا تو را میلی هست به آن که پاک شوی؟!

فقل هل لک الی ان تزکًی

بسم الله الرحمن الرحیم

ما فرهنگ را بستر اصلى زندگى انسان می ‏دانیم، نه فقط بستر اصلى درس خواندن و علم آموختن.
فرهنگ هر کشور، بستر اصلى حرکت عمومى آن کشور است. حرکت سیاسى و علمی اش هم در بستر فرهنگى است.
فرهنگ، یعنى خلقیات و ذاتیات یک جامعه و بومىِ یک ملت، تفکراتش، ایمانش، آرمان‌هایش، این‌ها تشکیل دهنده‏ مبانى فرهنگ یک کشور است.
اینهاست که یک ملت را یا شجاع و غیور و جسور و مستقل می ‏کند، یا سرافکنده و ذلیل و فرودست و خاک‌‏نشین و فقیر می ‏کند.
فرهنگ، عنصر خیلى مهمى است. ما نمی ‏توانیم از فرهنگ و رشد فرهنگى و پرورش فرهنگى صرف‌‏نظر کنیم. فرهنگ هم مثل علم است. فرهنگ هم گیاه خودرو نیست. همه‏ آنچه شما از نشانه‏‌ها و مظاهر فرهنگى در جامعه‏ خودتان و در هر نقطه‏ ای از دنیا می ‏بینید، بدون تردید این بذر را دستى افشانده است. البته انسان بعضى از دست‌ها را می بیند، اما بعضى از دست‌ها را نمی بیند. از داخل خانه، تا درون مدرسه، تا فضاى خیابان، تا رادیو و تلویزیون، تا ماهواره، تا تبلیغات جهانى، تا اینترنت، و از این قبیل چیز‌ها. فرهنگ، هدایت و پرورش دادن می ‏خواهد...
*امام خامنه ای*

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین بن علی» ثبت شده است

 

عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم

که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

چرا آب به گلدان نرسیده است؟

چرا لحظه ی باران نرسیده است؟

و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است.

بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید، بنویسد:

 که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گم

گشته به کنعان نرسیده است؟

چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد،

زمین مُرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مُرد.

خداوند گواه است، دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است؛ ولی حیف نصیبم فقط آه است

و همین آه خدایا برسد کاش به جایی؛

برسد کاش صدایم به صدایی...

 

عصر یک جمعه ی دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،

تو کجایی گل نرگس؟

به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است، زجنس غم و ماتم،

زده آتش به دل عالم و آدم

مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم

که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت،

نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه، آهت!

به فدای نخ آن شال سیاهت،

به فدای رخت ای ماه! بیا، صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی.آجرک الله! عزیز دو جهان یوسف درچاه،

دلم سوخته از آه نفس های غریبت

 دل من بال کبوتر شده، خاکستر پرپر شده، همراه نسیم سحری، روی پر فُطرُس معراجํ  نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی

 که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی،

به خدا در هوس دیدن شش گوشه، دلم تاب ندارد. نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه ی دفتر، غزلِ ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد.

همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دلسوخته ارباب ندارد...

تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی...

گریه کن گریه و خون گریه کن ،‌آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود

چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است و این بحر طویل است و ببخشید اگر این مخمل خون بر تن تب دار حروف است که این روضه مکشوف لهوف است؛‌

عطش بر لب عطشان لغات است

و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است

و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است؛

‌ولی حیف که ارباب «قتیل العبرات » است؛

 ولی حیف که ارباب« اسیرالکربات» است؛

ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین بن علی تشنه یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او درکف گودال و سپس آه که «الشمرُ» ...

خدایا چه بگویم که «شکستند سبو را و بریدند»...

دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی؛ قَسَمت می دهم
آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی... توکجایی...

سید حمیدرضا برقعی

 

امام و عاشورا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۱۴:۳۱
...